نگاهت که میکنم

میلرزد تنم

و گٌر میگیرد تمام رگ های پیکرم


دستم لرزان لرزان

پیش می آید

و دلم در دستان تو

جان تازه ای میگیرد مهربانوی من جان دلم


گویی که کام از شهد جانت گرفته ام

اغوشت را نگُشا

من تاب این همه مهر را ندارم

به چشمانم خیره نشو 

گم میشوم در ستاره های درخشان چشمانت 

صدایم که میکنی

جان میابند یاخته های یخ زده ام

و هر آن تو را فریاد میزنند


عطر گیسوانت مستم میکند

و حس عاشقیم را زنده میگرداند


گویی تمام حواسم خلاصه شده

در زلف تو 



ای حوای زمینی ام ای جان دلم

میشود برای ابد تو باشی

در اغوشم؟








مجتبی ستوده





صفحه لاین "خاتون نویس و خاتون" 

و وبلاگ رسمی "خاتون نویس"

www.sotoudeh.blog.ir


http://line.me/ti/p/%40sov2973f


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

keshavarzi Chris جهان مارکت دوربین مدار بسته موسسه فرهنگی اهل بیت (ع) - جوزجان کاشي و سراميک در کالاساخت آموزش روانشناسی توليد مواد غذايي خرید برنج شمال اخبار پروفیل